جدول جو
جدول جو

معنی تاب تابی - جستجوی لغت در جدول جو

تاب تابی
ذرت بوداده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ / بَ)
منسوب به تابستان، صیفی. آنچه که مخصوص این فصل باشد: خانه تابستانی. لباس تابستانی. ازض ٌ مصیفه، زمین تابستانی. (منتهی الارب). مکان ٌ مصیف، جای تابستانی. (منتهی الارب). مکان ٌ مصیوف، جای تابستانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
پرتوافکن، نورافشاننده:
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی باشد، رجوع به تاب شود
لغت نامه دهخدا
نخ نخ، رشته رشته:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
رجوع به تای شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب تاب
تصویر تاب تاب
پرتو افکن، نور افشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابستانی
تصویر تابستانی
منسوب به تابستان صیفی لباس تابستانی خانه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بازی
تصویر تاب بازی
بازی و تفریح کردن باتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تای تای
تصویر تای تای
رشته رشته، نخ نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بازی
تصویر تاب بازی
بازی و تفریح کردن با تاب
فرهنگ فارسی معین
تابستانه
متضاد: زمستانی، صیفی
متضاد: شتوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبرک، ارجوحه، بادپیچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی اسباب بازی کودکان از جنس پوست درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
ذرت بو داده، تاب به زبان کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی
سخت ادراری، ادراری که بی اختیار بیرون ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
گندم برشته
فرهنگ گویش مازندرانی